قشنگترین روز
عسلم وقتی ازمشهدبرگشتیم من فوق العاده خسته بودم وزیاد میخوابیدم به همین خاطر تصمیم گرفتم برم دکتر .خانم دکترهم برام ازمایش نوشت وقتی رفتم ازمایش دادم وجوابشو گرفتم نمیدونی چقدر هول شدم وقلبم ازجا داشت کنده میشد من مامان شده بودم واااااااااااااااااااای خدایا شکرت وقتی رسیدم خونه وبه بابایی گفتم چشمای بابات برق عجیبی زدو گفت شوخی میکنی برگه رو نشونش دادم باورش نمیشدواااااااااای خدایاشکرت خیلی روز قشنگی بود.خدایا این شادی رو نصیب همه اونایی که ارزوی بچه دارشدن رودارن بکن.الهی امین .  ...
نویسنده :
مامان آقامحمدهادی
15:56